سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا! از نادانی ام به تو عذر می آورم و ازسوء رفتارم از تو طلب بخشش دارم . [امام سجاد علیه السلام]
فرهنگ بدون مرز

جیمز تاربر
ترجمه؛ کاوه میرعباسی


روزی روزگاری موشی شهری بود که روز یکشنبه به دیدن موشی روستایی رفت  . قایمکی در قطاری چپید که موش روستایی گفته بود سوارش شود، غافل از اینکه یکشنبه ها این قطار در بدینتگتون توقف نمی کرد. همین شد که موش شهری نتوانست در بدینتگتون پباده شود و اتوبوسی را بگیرد که تا تقاطع سیبرت می رفت، یعنی همان جایی که قرار بود موش روستایی به استقبالش بیابد. خلاصه موش شهری از میدلبورگ سردرآورد و سه ساعت آنجا علاف شد تا قطاری دیگر رسید و او را به جای اولش برگرداند. وقتی بالاخره با هزار مکافات خودش را به بدینتگتون رساند، خبردار شد آخرین اتوبوسی که به تقاطع سیبرت می رفت پیش پایش از ایستگاه راه افتاده بود، پس دنبالش دوید و دوید و دوید تا عاقبت به آن رسید و داخلش پرید و تازه آن وقت فهمید این اتوبوس اصلاً مقصدش تقاطع سیبرت نبود بلکه در جهت عکس آن می رفت و از پلزهولو و گروم می گذشت تا به محلی به اسم ویمبربی برسد. موقعی که بالاخره اتوبوس نگه داشت، موش شهری اول حسابی زیر رگبار خیس شد و بعد فهمید آن وقت شب دیگر هیچ اتوبوسی به هیچ خراب شده یی نمی رفت. موش شهری آب کشیده چند تا فحش چارواداری آب نکشیده نثار ارواح پدر و مادر کسی کرد که از فواید سفر گفته بود، و بعد پای پیاده به شهر برگشت.

نتیجه اخلاقی؛ اگه فکر کردی جاهای دیگه بهتره، کور خوندی، جای خودت محشره.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یوسف صادقی مقدم 89/10/30:: 7:48 عصر     |     () نظر